وکودکی شاد وشنگول وسر مست
از تبارآخرین بازمانده های کوچه
سرشاراز زندگی و صمیمیت ولبخند نا دیده جفای روزگاران
با صدای جرنگانه و شیطنت آمیزصدایم کرد.
سلام...!تولدت مبارک
من خسته و درد کشیده اولین بار
خندیدیم.خندیدم.خندیدم
و اوهر باربا صدای ملکوتی اش به مبارک باد تولدم برخاست
اما من که فقط یک بار به دنیا آمده بودم چرا هر بار تولدم مبارک باشد.
و آنهم هر روز؟کودک باز فریاد زد...سلام!تولدت مبارک
اینبار اما درنگ کردم.برگشتم وکودک شدم و یافتم
یافتم که هر روزم تولدی دیگر است ومن هر روزتازه به دنیا می آیم
شادزی!عزیز زیبا!شادزی
گلویم را صاف کردم.صدایم کودکانه شدو آنگاه با شعفی کودکانه همانند!!!سالهای دور بر خاک نشستم و رو به پنجره گفتم؟نه جیغ کشیدم آهای...
همبازی قشنگ کودکی هایم که سالها بعد آمدی.
تولدت مبارک
تولد تو تولد من تولد ما.ما هروز تازه به دنیا آمده گانیم شادزی کودک زیبا!
شادزی